زیــســتن



بسم الله الرحمن الرحیم


صبح زود از خواب بیدار شدم. کار های روزمره ی صبحگاه را انجام دادم و کوله ام را برداشتم و بند و بساط کوهنوردی را تویش ریختم و ساعت ِ ده دقیقه به هفت، از خانه زدم بیرون. مترو خلوت خلوت بود. " پدر!مادر!ما متهمیم " دکتر شریعتی را خواندم. یک قسمتش باب میل تو بود. ببین :

خدا از میان همه پیامبرانش،مصلحانش،مقربانش،عزیزانش و همه ی مردم جهان، یک سرباز گمنام انتخاب می‌کند و مدفن او را پهلوی خانه ی خود مطاف هر سال و هر نسل تاریخ بشری اعلام می‌کند. او کی است؟ او بر خلاف آن مذهبی که زن را یک انسان پست  و حقیر و مهجور می‌داند، این خدا از میان همه ی این چهره ها در تاریخ، یک زن (هاجر) را انتخاب می‌کند؛ یک اسیر، یک مادر؛ و او را در جوار این کعبه دفن می‌کند و مزار او را جزء خانه ی خودش اعلام می‌کند و به همه ی انسان ها حتی پیامبران بزرگش فرمان میدهد که بر گرد این خانه طواف کنند.

تا تجریش مشغول مطالعه بودم. کمی زود تر از قرار، به تجریش رسیدم و برای همین هم سری به امامزاده صالح زدم. زهرا که زنگ زد، برگشتم و با هم زدیم به دل ِ دربند که از بند ِ شهر در آییم . 

مسیر طولانی را طی کردیم و اکثر راه را به مشاعره گذراندیم و حالی بود خوش . روی تخته سنگی نشستیم که فرنی که من پخته بودم را بخوریم که یک سگ نزدیک شد و زهرا جیغ ن از جایش جهید و در همین اثنی موبایل من پرت شد و دل و روده اش بیرون ریخت. زوج جوانی که آن پائین بودند موبایل مرا سر هم کردند و تحویلم دادند. کلی خدا خدا کردم که با آن وضع پرت شدن سالم مانده باشد فقط که ماند :)

بعد مسیر را دوباره بالا رفتیم و املتی زدیم و چای ذغالی زدیم بر بدن و به مرغابی ها غذا دادیم و برگشتیم . 

چه قدر هر دو نفرمان از ساعاتِ گذشته مان راضی و خوشحال بودیم .

حوآلی ساعت دو به خانه رسیدم. استوری های اینستا را گذاشتم که حاصلش شد دلگیری ِ باقی رفقا، که ما هم رفیقتیم مثلا ها .چون امروز مهمانی دعوت بودم و نرفتم و کوه را ترجیح دادم . 

کمی خوابیدم و با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم. دوستم پشت خط بود. گفت که تازه از سر ِ سفره ی عقدش بلند شده . نگویم که چه قدر از خوشحالی پشت تلفن جیغ جیغ کردم :)))

بعد هم ساعتی صرف گپ زدن با خانواده کردم.

قصد داشتم مقاله ی ایمونولوژی ام را ترجمه کنم که حس و حالش نبود. 

یک مطلب برای کانال قدم ها نوشتم و حالا همچنان خسته ، دارم متن را می‌نویسم که بعدش هجوم ببرم به سمت تخت خواب و پتوی نازنینم.

در مجموع بگویم که از صبح تا غروبم راضی بودم اما از غروب تا شبم ؛ نه .


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها